کمربندها را ببندید! میخواهیم چند کیلومتر با محسن و تریلیاش به جاده بزنیم. محسن، یک راننده تریلی که ذوق عکاسی هم دارد میگوید: "دانشجوی مهندسی الکترونیک بودم. زندگیام را جمع کردم و با وام ۲۴ درصدی تریلی خریدم و دادم راننده روش کار کنه. اما قسط سنگین تریلی فشار میآورد و ناچار برای اینکه دار و ندارم از دست نره مجبور شدم دانشگاه را ول کنم و بیام تو این شغل. ولی تو این چند سال حسابی شخصیتم ترور شده..." ادامه حرفهای محسن را در آلبوم عکسهایی که فرستاده بخوانید.
- منجیل - من از دانشگاه اومدم تو این شغل. ماشین خریدم، ولی تو این چند سال حسابی شخصیتم ترور شده... ما هیچ احترامی نداریم به هیچ عنوان. هیچ امکاناتی نداریم هیچ. اصلا نمیتونیم زندگی سالمی داشته باشیم..." [در ادامه بخوانید چرا محسن میگوید حس میکند شخصیتش تخریب شده]
- گردنه صائین بین نیر و سراب - من ۵ ترم مهندسی برق الکترونیک خوندم تو دانشگاه [..] تریلیم قسط داشت. راننده برام نتونست قسط بده. لیزینگ بهم فشار آورد، وام ۲۴ درصدی و ناچار بخاطر اینکه دار و ندارم نره درس رو رها کردم"
- سراب - "عشق تریلی مسیر زندگیمو عوض کرد. نمیتونم با این شغل برم خواستگاری. شغل من قابل پذیرش تو جامعه نیست...همهاش فکر میکنم وقتی برم خواستگاری بگم راننده تریلی هستم، اولین چیزهایی که تو ذهنشون میاد اینه که محسن حتما عیاش و معتاده و حتما یه لنگ رو گردنشه و با شلوار کردی و دست و پای گیریسی"
- جاده بستان آباد و تبریز - "با ماها تو جامعه خیلی بد برخورد میشه. خیلی جاها ما کارای اداریمون رو باید از پشت پنجره ایی که تعبیه کردن انجام بدیم. جلوی آفتاب تو صف بمونیم وقتی اونا زیر کولر گازی هستن"
- خمینیشهر - "فقر توی جامعه اذیتم میکنه. جلوی نونوایی یه آقای سی ساله به داداش بیست ساله من گفته «آقا میشه یه نون واسم بخری؟» الان که دارم تایپ میکنم گریهام گرفته"
- گردنه حیران، بین آستارا و اردبیل - "برای خیلیها میتونه غیر قابل باور باشه مشکلات ما رانندهها"
- تریلی محسن در انزلی - "خلاصه بگم، عشق تریلی مسیر زندگیم رو عوض کرد" [پلاک را ما پوشاندهایم]
- "اینجا مسیر اسالم به خلخال یه جای فوق العاده قشنگه تو ایران" محسن دوست دارد تیشرتهای خاص و طرحدار بپوشد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر