خاطرات سفیر بریتانیا در تهران- ۸
محمد خاتمی شجاع و حیرتانگیز بود
تاریخ ایرانی: ارتشبد محمد خاتمی، فرمانده نیروی هوایی شاهنشاهی ایران بود؛ کسی که از خلبانی هواپیمای حامل محمدرضا پهلوی و ثریا در سفر به بغداد و رم پس از نافرجام ماندن کودتا در روز ۲۵ مرداد سال ۱۳۳۲، به فرماندهی نیروی هوایی در سال ۱۳۳۷ رسید و سال بعدش با فاطمه پهلوی، خواهر شاه ازدواج کرد و داماد خاندان سلطنتی شد. او در روز ۲۱ شهریور سال ۱۳۵۴ طی یک پرواز تفریحی با کایت (بال پرنده) در سد دز سقوط کرد و جان سپرد. درباره مرگ وی شایعات و فرضیات مختلفی مطرح شده، از طرح آمریکاییها برای انتخاب ارتشبد خاتمی به عنوان جانشین شاه تا دخالت دربار در مرگ وی.
سر پیتر رمزباتم، سفیر بریتانیا در تهران، در خاطراتش که برای پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد بازگو کرده، ارتشبد محمد خاتمی را بهترین فرد نظامی در نیروهای سهگانهٔ ایران توصیف کرده؛ فردی شجاع و حیرتانگیز که نیروی هوایی ایران را پُرقدرت کرد.
***
بنابراین اساساً موضوعات اصلی بحث میان سفیر بریتانیا و شاه، سیاست خارجی بود و تجارت؟
سیاست خارجی، بله. سیاست خارجی، تجارت و مباحث کلی. میخواهم بگویم او برای برآوردها و نظرات ما در مورد اقدامات آتی روسها خیلی ارزش قائل بود، اینکه واقعاً دارد در افغانستان چه اتفاقی میافتد، و این قبیل مسائل. منظورم این است که دوست داشت در مورد این مسائل حرف بزنیم؛ نظرگاه جهانی را دوست داشت. و در مورد صنعت نفت، که من کمی دربارهاش اطلاعات داشتم؛ من در دوران مصدق رئیس واحد نفت وزارت امور خارجه بودم. و اینجور مسائل دیگر. دوست داشت در مورد چنین مسائلی بداند و بحث کند. ولی خوشامدش نبود بحث در مورد اینکه... و البته اگر ملکه به ایران میآمد، در مورد تختجمشید و اینجور چیزها هم حرف میزدیم. اما واقعاً دلش نمیخواست دربارهٔ سیاستهای داخلیاش حرف بزند.
مگر اینکه من... فرض کنید وزیر علوم بریتانیا پیش من بود، و من میبُردمش شاه را ببیند تا دربارهٔ مسائل مورد علاقهاش حرف بزنند. و او در مورد تحصیلات و مدارس حرف میزد. در مورد برنامههای تحصیلی حرف میزد و نظر میداد و اینجور چیزها. این قضیهاش فرق داشت. اما بهنظرم دلش نمیخواست با من دربارهٔ این قضایا حرف بزند، مگر اینکه مهمانی همراهم بود که او جرقهٔ بحث را میزد. به نظرم منصفانه بخواهم بگویم، همین بود.
حالا برایم در مورد چارچوب ذهنی برخی ایرانیها بگویید که میگفتند «بله، در اینجور مباحث نقشی نداشته. اما مأمور امآی۶ای که هر هفته میرفت به دیدن شاه، او کسی بوده که احتمالاً با شاه دربارهٔ این مسائل حرف میزده.»
من فکر نمیکنم اینطوری بوده باشد. بستگی دارد. ممکن است در گذشته بعضیشان این کار را کرده باشند، ممکن است چنین بحثهایی کرده باشند. من فکر نمیکنم اینطور بوده چون تمام گزارشهایشان را دیدهام. میخواهم بگویم نکتهٔ مهم در مورد این که شما بهش میگویید امآی۶، در خارج از بریتانیا، در مقایسه با سیآیای ــ خب، الان اوضاع بهتر است ــ این است که سفیر امریکا نظارت درست و درمانی روی سیآیای نداشت. میدانست آنها باید مدام در جریان امور باشند و اینها، اما نظارتی رویشان نداشت. اما من حسابی عصبانی میشدم ــ عصبانی ها ــ اگر میشنیدم نمایندهٔ امآی۶ و کارکنانش بدون اینکه من خبر داشته باشم، از این کارها کردهاند یا چنین چیزهایی گفتهاند.
واقعاً؟
هاه، بله. من نمیتوانستم... من لزوما نـ... خیلی اوقات ازشان میخواستم اطلاعاتی برایم پیدا کنند و از اینجور کارها. به این معنا من هم نظارت کاملی رویشان نداشتم، منظورم این است که آنها دفتر و دستک و این چیزهای خودشان را داشتند. به چشم آدمهایی که به واسطهشان کشور را اداره میکردند، ایرانیهایی که به واسطهشان کشور را اداره میکردند، و به چشم ساواک، بساط امآی۶ هر روز و همیشه بهراه بود. اما من معمولاً همراه نمایندهٔ امآی۶ میرفتم با نصیری شام میخوردم و کلی از این کارها. اینجوری خیلی خیلی صمیمیتر بود. خیلی خیلی شک دارم در مورد سفیر امریکا هم چنین اتفاقی میافتاده. نمیدانم. شاید بعدتر سفیر امریکا هم توانسته... آن اوایل که قطعاً اینطوری نبود.
بنابراین من فکر نمیکنم که... و تمام گزارشها را هم دیده بودم. خب هیچ موردی یادم نمیآید از اینکه بین شاه و نمایندهٔ سفارت حرفهایی رد و بدل شده باشد با ابعادی متفاوت از آنچه شاه و من دربارهاش حرف میزدیم. اگر بود یادم میماند. یادم نمیآید.
هدف این [نامفهوم] چی بود؟
من فکر میکنم خوشش میآمد... اولاً اینکه به نظرم خوشش میآمد نظرات شخصی کسی را بشنود که نمایندهٔ خیلی بلند رتبهای نبود... خیلی... حضورش سنگین نبود... برخلاف من آدمی نبود که نمایندهٔ وزارت امور خارجه و اینها باشد، وزارت امور خارجهای که آنقدر پُرهیبت و قاهر بود. قضیه این بود که آنچه به من میگفت در تلگرافهای رسمی یا امثال اینهای سفیر ثبت میشد.
عرفی داشتیم که شاه هم پذیرفته بودش ــ خوب جواب میداد و طی سالها بهتر هم شده بود ــ اینکه او با کسی گپ میزد که... بتواند از طریقش پیامهای غیررسمی بفرستد. خیلی خیلی مفید بود. و من ازش استفاده میکردم، چون چیزهایی بود، چیزهای کوچکی، که آدم میتوانست... حرفهایی که آدم میتوانست در مورد این یا آن قضیه بزند و دلش نمیخواهد در مراسلات مستقیم و رسمی زیادی وزن بیابند و گُنده شوند. آنها هم کارشان خیلی خوب بود. منظورم این است که میدانستند شاه چی دلش میخواهد بداند. میدانستند سازمان اطلاعات اسرائیل در چه فکری است و از اینجور چیزها. و کلی چیزهای جورواجور از این قبیل که خیلی به درد شاه میخورد. به نظر من خیلی مهم بود که... این قضیه برمیگشت به کلی سال پیش، میدانید، رابطهٔ اینجوری.
این آدم جوانتر از شما بود؟ یا حدوداً هم...؟
جوانتر. هاه، بله. بله، جوانتر، و... چند سال قبل از اینکه من بیایم او... میخواهم بگویم شاه هم جوانتر بود. منظورم این است که آنها با همدیگر میرفتند باشگاههای شبانه احتمالاً. قدیم اینجور رابطهای داشتند، متوجهاید دیگر. و به نظر من مفید هم میآمد. اما هیچوقت... تا جایی که من اطلاع دارم، در دوران من ــ در مورد قدیمترش هم قصهٔ اینطوری یادم نمیآید ــ در چارچوب این ارتباط خاص کاری داشته انجام میشده جدا و خلاف کاری که سفیر میکرده. فکر نمیکنم اینطوری بوده باشد.
میتوانم از شما سؤالی بکنم؟ دلیلی نمیبینم که چرا نباید سؤال کنم. شما... میخواهم بگویم از گفتوگوهایتان با آن همه آدمهای دیگر... بعضیهای دیگری که اسمشان را آوردید و اینها، برداشتی غیر از این داشتید؟
نه.
نه. میخواهم بگویم شما...
آن زمان که آنجا بودید، در مورد قدرت ملکه، شهبانو فرح، چه برداشتی داشتید؟ و در مورد نقشش؟
هیییی. در مورد چیزهای خاصی... در مورد مسائل فرهنگی آدم خیلی مهمی بود. و فکر میکنم واقعاً تأثیر ناپیدا و خاموشی روی شاه داشت، یکجور تأثیر آرامشبخش و تسکیندهنده روی او داشت. قضیه خیلی جالب بود. منظورم این است که اگر او کاری... اگر او میرفت کرمان، هویدا همراهش میرفت، روال این بود. این اتفاق نـ... فرح یکجور... شاه به وضوح... امکان نداشت این اتفاق بیفتد اگر شاه راضی به افتادنش نبود. بنابراین راهی نیست جز اینکه آدم فرض کند برای شاه هم مهم بود که فرح این نقش را بازی کند. و اینکه... با آن جشنوارهٔ پُرریختوپاشی که در تختجمشید برگزار میکردند، و آن... فکر میکنم اتفاقاً نقشش خیلی زیاد هم بود... فکر میکنم احتمالاً در مورد بعضی کارهایی که میکرد و حرفهایی که میزد، از واکنش روحانیون جا میخورد. همین احتمالاً تأثیراتی روی آنچه بعدتر اتفاق افتاد هم داشت، متأسفم. این نکتهٔ منفیای است که من علیهاش میگویم.
اما از تمام جهات دیگر حسابی مثبت بود. زنم خیلی میدیدش. آنها قدیمها... با همدیگر... آنها... کلی از آن لباسهای قدیمی و باستانی، اگر آن زمان آنجا بودید شاید یادتان بیاید، همگی همراه هم میرفتند گردش. تاریخ آن لباسهای زنانه برمیگشت به دورههایی دیگر از اعصار ایران. اینجور کارها را همیشه خوب و خوشگل میکرد. ما هم آدمهای مشهور و برجسته را برای دیدن او میبُردیم. نه، بهنظرم فرح... شاید عادت داشت به این قضیه، اما میخواهم بگویم شاه جدای از فرح، هرز پریدنهای خودش را داشت که نسبتاً خام و ناشیانه هم بودند. و فکر کنم فرح هم خیلی از این قضیه خوشش نمیآمده.
اما به نظر شما فرح در عرصهٔ سیاست نفوذ و تأثیر زیادی داشت؟
نه، به نظر من نداشت. در سیاست اصلاً نداشت. منظورم این است که به معنای «من این فرماندههای نیروی دریایی را اخراج بکنم؟» یا از اینجور مسائل... یا ابوموسی و تُنبها... اصلاً نداشت. شک دارم اصلاً در مورد این قضایا حرف میزدند. شک دارم.
ولی دیدارهای منظمی داشتند: دوشنبهها با مادر شاه... یادم رفته، متوجهاید دیگر. و هر از گاه یکی حرف این مسائل را پیش میکشید و دیگران میتوانستند بفهمند حالوهوای قضیه چیست. اشکالی هم نداشت. اما بهنظرم تأثیر فرهنگی فرح مهم بود. معیارها را ارتقا داد. و کلی کارها کرد که... خیلی باهوش بود، و کلی از برنامهها و طرحهایی که او پشتشان بود، فوقالعاده بودند بهنظرم. این چیزها به فکر شاه هم خطور نمیکردند.
شاهزاده اشرف چی؟
من خیلی خوب نمیشناختمش. فکر کنم آن زمان که من رفتم به آنجا، میدانید ــ دارم بهش فکر میکنم... من سال ۱۹۷۱ رفتم به آنجا ــ او دیگر نقشش را ایفا کرده بود.
متوجهام.
بهنظرم دارم درست میگویم. شما بهتر از من یادتان میآید. اما فکر کنم از سال ۱۹۷۱ به این طرف خیلی هم آنجا نبود.
اروپا و امریکا بود.
بیشتر وقتها اروپا و امریکا بود. من او را فقط... من یکی دو بار دیدمش... در واقع در امریکا دیدمش. فکر کنم قبلش نفوذ و تأثیر داشت. احتمالاً دنیس رایت بهتر از من بتواند دربارهٔ این قضیه حرف بزند. من برادرهای شاه را به میزان معقولی دیدم. و... شوهرخواهرش را بهخصوص، محمد خاتمی، که فرماندهٔ نیروی هوایی بود و متأسفانه مُرد.
چطور آدمی بود؟
من ازش خوشم میآمد. یکجورهایی... انگار از دل یکی از این مجلههای کمیک مصور امریکایی بیرون آمده بود ــ کمیک به معنای خندهدار نه ها. منظورم این است که خیلی خوش قیافه بود، جور باورنکردنیای شجاع، همه کار میکرد، از آن آدمهای خیلی مرد بود، متوجهاید دیگر. و زنش هم البته، خواهر کوچکتر شاه، خیلی بشاش و خوش معاشرت بودند. عادت داشتند برای شام مهمان داشته باشند. و یک پردهٔ عظیم سینما داشتند که از پایین باز میشد، و ما... کلاً از آن معاشرتهای خوب و دلنشین بود، اما اگر اینطور میپسندید باید بگویم آدمهای خیلی سطحیای بودند، عین بچهها. اما خاتمی حیرتانگیز بود در... خیلی... میخواهم بگویم او بود که نیروی هوایی امرــ... نیروی هوایی ایران را پُرقدرت و حسابی کرد، متوجهاید دیگر. کارش خیلی خوب بود.
نزدیک بود بگویید «نیروی هوایی امریکا».
خب واقعاً بود. بله، بله. خب البته که باید هم میبود. آخر چطور میشود شما بتوانید...؟ میخواهم بگویم توی همهٔ کشورها همینطور است.
آدمهای نیروی هوایی شما در مورد مهارتهای خلبانی خاتمی چه میگفتند؟
هاه، فکر میکنم به نظرشان خیلی خوب بود.
به همان خوبی بود که میگفتند؟
هاه، فکر کنم. منظورم این است که او... میدانید که، من قبلترها مأمور عالیرتبهٔ بریتانیا بودم در قبرس، و علاقهٔ خاصی داشتم به امور مربوط به نیروی هوایی. اما یک بار که ما داشتیم برنامهریزی میکردیم برای... و نیروی هوایی ایران، فانتومها، آمدند و تحت فرماندهی او بر فراز قبرس مانوری اجرا کردند و بعد دور زدند برگشتند. کار خیلی سختی بود. منظورم به لحاظ فنی است، به من اینطور گفتند. و آدمهای ما، که میدانید خیلی هم ایراد بگیرند، دوست داشتند بگویند «فقط ما میتوانیم این کار را بکنیم» ــ خیلی تحت تأثیر قرار گرفته بودند. بهنظرم بهترین آدم بود... بهنظرم بین تمام افراد نیروهای نظامی سهگانهٔ شما بهترین بود... آن زمان. ای
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر