۱۳۹۵ آبان ۱۲, چهارشنبه

جنایت مجتبی خامنه ای کاشکی آقا مجتبی هم شلاق می خورد





کاش آقا مجتبی هم شلاق می خورد!

کاش آقا مجتبی هم شلاق می خورد!

پیمان عارف، مهدی خزعلی، و بسیاری از زندانیان بی دلیل این روزهای بخت برگشتگیِ ما، سالها پیش همین روزها را می دیدند. آنان با به مخاطره انداختن خود و خانواده هایشان به حاکمیت می گفتند: این ره که تو می روی به گورستان است.
رفته بودیم منزل دکتر مهدی خزعلی. به ملاقات خانواده ای که مردشان در زندان است و هیچ خبر موثقی از او و سرانجام او ندارند. در میان ما، پیمان عارف نیز بود. جوانی فهیم و پاک نهاد و با ادب، که به جرم توهین به احمدی نژاد شلاق خورده است. من پیش از این درباره ی شلاق خوردن این جوان چیزهایی شنیده و چیزهایی خوانده بودم. اما همانجا با حضور همسر و فرزند دکتر خزعلی از چگونگی شلاق خوردنش پرسیدم. مختصراً توضیح داد.
این جوان، آنقدر با ادب است که من همانجا باور کردم او نه بخاطر توهینش به احمدی نژاد، و نه بخاطر مواضع منتقدانه اش به حاکمیت، بل بخاطر ادب فراوانش بوده که هفتاد و چهار ضربه شلاق خورده است. بله، بخاطر ادبش. که در تعریف حاکمیت، مؤدبان و فهیمان مجرمند. او اگر بی ادب بود اما در خدمت حاکمیت، هرگز کسی را جرأت اعتراض نبود، چه برسد به این که درست ساعتی پیش از آزادی از زندان، بخوابانند و شلاقش بزنند.
با اطمینان می گویم این جوان اگر چهار لفظ آقا و سرباز آقا و ولایتی بودن و حزب الله بر زبان می نشاند اما همزمان یقه می درانید و زیر و بالای مخالفان را بهم می دوخت و می زد و می کشت و تخریب می کرد، اکنون مثل بسیاری از شعبون بی مخ ها عزیز و خودی و نورچشمی بود.
من آنروز، هم برای خزعلی و بی کسی خانواده اش گریستم، هم برای ادبِ شلاق خورده ی پیمان عارف، و هم برای جابجایی فهم و جهل در این ملک. و همانجا آرزو کردم ایکاش دستگاه قضایی ما آنقدر از استقلال که نه، از ادب که نه، از فهم که نه، بل از مختصر بصیرتِ مورد اشاره ی رهبر بهره می داشت تا منافع خود را بهانه کند و یک چند شلاق صوری بر پشت آقا مجتبای خامنه ای بنشاند. بر پشت کسی که احمدی نژاد بی ادب و نامتعادل را برکشید تا او دو پایش را بر این سوی و آنسوی این سرزمین بلازده واکند، و آن بر سرمردم ببارد که نمونه اش مگر در تاریخِ بی خردان یافته آید. شما بگو این روزها کیست که به احمدی نژاد توهین نمی کند؟ مگر آنانی که احمدی نژاد بر سفره هایشان نواله می بارد.
پیمان عارف، مهدی خزعلی، و بسیاری از زندانیان بی دلیل این روزهای بخت برگشتگیِ ما، سالها پیش همین روزها را می دیدند. آنان با به مخاطره انداختن خود و خانواده هایشان به حاکمیت می گفتند: این ره که تو می روی به گورستان است. اکنون باید نصیب آن مردان و زنان فهیم و با ادب، شلاق باشد و زندان و دربدری، و نصیب بی خردان و ضررزنندگان، اقتدار باشد و تحکم و افراختگی. که: نخیر، ما در برکشیدن احمدی نژاد اشتباه نکردیم، بل این احمدی نژاد بود که از جاده ی اعتدال خروج کرد. عجب بهانه و مطایبه ی کودنانه ای! احمدی نژاد و اعتدال؟
آن روز در خانه ی دکتر خزعلی و جلوی چشم همگان، هم از پیمان عارف بخاطر نفهمیِ شلاق نویسان و شلاق زنندگان پوزش خواستم، و هم از خانواده ی پریشان دکتر خزعلی بخاطر ظلمی که می چشند و کسی نیز سراغی از آنان نمی گیر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر